×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

آرامگاه

× زمانی برای حرف زدن قبل از آرامگاه
×

آدرس وبلاگ من

talking.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/bbaabbaakk

نجات دهندگان

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها كلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید كه كلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممكن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشك اش زد. فریاد زد:
� خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین كاری بكنی؟ �
صبح روز بعد با صدای بوق كشتی ای كه به ساحل نزدیك می شد از خواب پرید.
كشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
�خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم
دوشنبه 13 مهر 1388 - 12:02:47 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم